شاه گفته بود که “نیازمند” ۶ ماه مهلت دارد که اتومبیلسازی را در ایران راه بیندازد والا برود (اخراج است)… مهندس شیرزاد را خواستم و گفتم که به هر صورت شده ما باید حتی اگر ناچار شویم یک عدد اتومبیل که بدنه آن در ایران ساخته شده باشد ارائه دهیم تا نشان دهیم که این کار در ایران عملی است. … ما در ایران صافکارهای خیلی خوبی داریم که گلگیرها و بدنههای تصادفی اتومبیلها را بهخوبی تعمیر میکنند. کسی را پیدا کن که با دست بدنه یک جیپ را بسازد و ما را از تنگنا نجات دهد. او رفت و چند روز بعد گفت:
پیدا کردم. بیا باهم برویم دروازه قزوین.
به یک گاراژ بزرگ وارد شدیم که کف آن خاکی بود … رئیس گاراژ «اصغر آقا قندچی» نام داشت. اصغر آقا جوانی بود خوشاندام، قوی با دستهای زمخت و کارکرده. … گفت آقای مهندس من در اینجا برای یک شرکت کار میکنم که نماینده کامیون «ماک آمریکا» است.
«ماک» کامیون خیلی قوی است ولی برای جادههای آسفالتشده آمریکا ساخته شده. در ایران جادههای خاکی و دستاندازهای زیاد شاسی را میشکند و در تابستانها هم جوش میآورد. من کامیونها را میگیرم، شاسی آنها را تقویت میکنم و رادیاتور آنها را بزرگ میکنم تا مناسب جادههای خودمان شود. … اصغر آقا گفت یک اتاق کامیون هم خود ما ساختهایم. … گفتم اصغر آقا من معاون وزارت اقتصاد هستم. فردا بیا اداره من با تو کار مهمی دارم. او را پهلوی خود نشاندم و گفتم:
چند ماه دیگر نمایشگاه صنعت برای اولین بار در تهران افتتاح میشود. شاه برای بازدید میآید. من میخواهم تو در نمایشگاه شرکت کنی. تو یک شاسی اتومبیل جیپ بخر و در گاراژت با دست یک بدنه تمیز بساز و روی آن شاسی بگذار و آن را قشنگ رنگ کن و آن کامیون را هم که اتاق رانندهاش را با دست ساخته بودی تمیز رنگ کن و همه را در غرفه مخصوصی که در نمایشگاه برایت درست خواهم کرد بگذار. شاه به غرفه تو خواهد آمد کاری کن که مورد توجه قرار بگیری.
بعد به او گفتم به پاداش این زحمات که خواهی کشید، من هم امروز اولین پروانه ساخت کامیون در ایران را برایت صادر میکنم و به بانک توسعه صنعتی و معدن توصیه میکنم به یک وام صنعتی بدهد تا بتوانی فوری زمین بخری و کارخانهای برای ساخت کامیون ماک بسازی. شاه از غرفه اصغر قندچی بازدید کرد. اصغر آقا چند اتاقک کامیون، چند گلگیر و چند رادیاتور همه ساخت کارگاه خودش را به نمایش گذارده بود. علاوه بر آن یک عدد اتومبیل جیپ که بدنه آن ساخت ایران بود. … طولی نکشید که اولین شرکت سازنده کامیون در ایران شروع به ساخت کارخانه کرد.*
اصغر قندچی (۱۳۹۸-۱۳۰۷) اولین سازنده کامیون در ایران در ۷ مرداد ۱۳۹۸ در سن ۹۱ سالگی درگذشت؛ اما دو سال قبل از اینکه مرگ گریبانش را بگیرد، کامیون را استارت زد. روی صندلی نشسته بود و رانندهای پشت کامیون رفت. خیره به او بود تا اینکه راننده سوئیچ را چرخاند و کامیون روشن شد و این آخرین جنگندگی قندچی در زندگیاش بود.
کودکی قندچی

اصغر قندچی در گفتوگوهایش با رسانهها خود را اینگونه ترسیم میکند؛ پسرکی عاشق کار و در سودای پیشرفت اما گریزان از کلاس و درس. او گفتهبود:
ما ساکن محله قنات آباد تهران بودیم، نزدیک میدان اعدام، خانوادهام همه اصالتا بازاری هستند ولی پدرم وکیل بود و به درس و مدرسه اهمیت زیادی میداد. حتی آن زمان خواهرم مدرسه میرفت اما من از درس خواندن اصلا خوشم نمیآمد و همیشه از مدرسه یک ثلث یک ثلث فرار میکردم و میرفتم سر کار؛ یکبار مادرم به داییام گفت که این مدرسه نمیرود، آن بنده خدا هم من را کشید کنار و گفت اصغر چرا مدرسه نمیروی؟ من هم هیچی نداشتم بهش بگویم؛ اینجوری شد که خودش با من فردایش آمد مدرسه و از مدیرمان پرسید این چند روز است مدرسه نیامده؟ آن بنده خدا هم گفت یک ثلثی هست! بعد داییام گفت که باید مدرسه بروم و من را سپرد به مدیر ولی خب هنوز از مدرسه بیرون نرفته بود که از درخت و دیوار رفتم بالا و پریدم تو کوچه و دوباره فرار کردم. من اینجوری درس خواندم و کلا ۷ کلاس مدرسه رفتم و از بچگی جذب کار شدم.
اصغر قندچی از کودکی بهعنوان کارگر در تعدادی از اولین گاراژهای تعمیر اتومبیل ایران کار کرده بود. یکی از این کارگاهها به مستشاران آلمانی تعلق داشته و او توانسته بود از تکنسین و مهندسان آلمانی در ایران، فنون بسیاری را در زمینه خودرو و صنعت حملونقل بیاموزد. او خود در این باره میگوید:
آن زمان ما یک مستاجر داشتیم که کار آهنگری و مکانیکی میکرد، یک روز رفتم کارگاهش تماشا و از کار خوشم آمد، این شد که جذب همانجا شدم. مدتی بعد هم رفتم در یک تشکیلاتی که استادکارهایش خارجی بودند؛ یک آلمانی، یک روس و فکر کنم یک استادکار اهل چک آنجا کار میکردند. آنها کار تعمیرات انجام میدادند که البته بعد از جنگ جهانی دوم هم کلا برچیده شد. من آنجا کار مکانیکی و آهنگری میکردم، چون بچه زرنگ و علاقهمندی بودم و از این استادکارها خیلی یاد گرفتم و چشم و گوشم به کار باز شد، آنجا انواع تعمیرات انجام میشد، موتورهای آسیاب، لوکوموتیو و… چون تعمیرگاه بزرگ و استادکارهای حرفهای آن زمان در کشور نداشتیم، خیلی کار برای آن مجموعه میآوردند.
او کارگاهش را با کمترین سرمایه کلید زد:
سرمایه خاصی نداشتم و از کسی هم کمک مالی نگرفتم. از ۱۶سالگی برای خودم دکانی باز کردم در اندازه سه متر در سه متر و بعد یواشیواش محل کارم را توسعه دادم به پانزده متر و سی متر و صد متر و پانصد متر تا به ۲۵۰ هزار مترمربع رسید… هوا روشن میشد کار را شروع میکردم و با عشق و علاقه تا دیروقت کار میکردم و فقط به فکر پیشرفت بودم، فقط کار، کار و کار… از کار روی سواری کوچک شروع کردم تا اتوبوس و کامیون. من کارم را با کپیکاری از نمونههای خارجی آغاز کردم و باهوش و پشتکاری که داشتم یاد گرفتم که نمونههایی مثل قطعات خارجی و حتی بهتر از آنها را بسازم، مخصوصا ماک.
قندچی در تعمیر و نگهداری ماک به تخصص رسیده بود.

جنگ جهانی دوم اگر برای بسیاری چیزی جز ویرانی در پی نداشت اما برای قندچی یک موهبت بود. او از باقی ماندههای قطعات جنگ جهانی دوم استفاده میکرد تا کامیونهای ماک را که خراب شده بودند، کامل کند و در این کار از موتورهای انگلیسی کامنز که در آن روزگار برای چاه آب استفاده میشد، بهره میگیرد:
یادم هست دو تا دلال بودند که برای من از این کشورها جنسها و قطعات ماشینها را میآوردند و من هم آنها را میخریدم و روی ماشینها سوار میکردم. ما هم یواشیواش باهمان قطعات، ماشین جمع کردیم و مدتی هم نگذشت که این خودروهایی که از جنگ جهانی باقی مانده بود سر از خرمشهر درآورد و به سمت تهران سرازیر شد و ما با کمک این خودروها و قطعاتی که میآوردند، هرروز ماشینهای بیشتری را جمع میکردیم و اینجوری بود که کار را توسعه دادیم. در کنار اینها چند سالی هم که گذشت دیگر خودم شروع کردم به تولید؛ چون آهنگری را کنار مکانیکی آموخته بودم و فولاد و فلزات را میشناختم، بعضی از قطعات را میساختم یا کیفیت آنها را ارتقا میدادم. تا جایی که اسم گاراژم پیچید و هرچی ماشین سنگین تصادفی و چپ کرده بود، میآوردند پیش خودم؛ ما هم مثل پینهدوز، همهچیز را وصلهپینه میکردیم تا ماشین درست شود. اول کار هرچیزی را کپی میکردم و میساختم ولی کمکم میفهمیدم همهچیز را میشود درست کرد. مثلا قطعات زیربندی ماک را تغییر میدادم. اتفاقا آن زمان یک آقایی هم بود در تهران که نمایندگی ماک را داشت و بعضی وقتها به من قطعه میداد، خیلی وقتها برای دیدن کار و تغییراتی که میدادم به گاراژ ما میآمد و از نزدیک کار را با تعجب نگاه میکرد. به خاطر دارم که رادیاتورهای کامیونها را بزرگ میکردم تا توی جادههای آن زمان ایران جوش نیاورند یا مثلا اگر یک موتور ماک ۱۲۰ اسب بود، من ۱۵۰ اسب روی آن میگذاشتم و تقویتش میکردم.
طلوع ستاره بخت قندچی

او خود درباره اینکه چگونه ستاره بخت اش طلوع کرد؛ میگوید:
نماینده بنز آمده بود ایران و اعلام کرده بود که میخواهد اینجا خط تولید راهاندازی کند ولی چون دنبال مونتاژ بود و نه تولید، با دکتر نیازمند دعوایش شده بود و شاه هم به نیازمند و عالیخانی گفته بود حالا که با این نماینده بنز دعوا کردید، ۶ ماه وقت دارید که اینجا ماشین تولید کنید وگرنه باید وسایلتان را بردارید و از وزارتخانه بروید. اینجوری بود که آنها هم دنبال کسی میگشتند که کار را بلد باشد و آنها هم حمایت کنند تا ماشین بسازد؛ من اصلا تا قبل از آن روز که آقای نیازمند آمد گاراژ، او را ندیده بودم. یادم میآید داشتم کار میکردم که دیدم یک مرد با کتشلواری شیک وارد گاراژ شد با چند نفر و خودش را معرفی کرد و گفت که معاون وزیر اقتصاد است و برای دیدن کار ما آمده، خلاصه شروع کرد به سؤالپیچ کردن من که چهکار میکنید و چهکار نمیکنید و… من هم حسابی همهچیز را توضیح دادم و قطعاتی را که ساخته بودم نشان دادم؛ هرچه من بیشتر تعریف میکردم و قطعات بیشتری که خودمان درست کرده بودیم بهش نشان میدادم هیجانزدهتر میشدند تا اینکه گفتم بیایید یکچیز ویژه میخواهم به شما نشان دهم، بعد آقای نیازمند و همکارانش را بردم داخل سوله گاراژ و به آنها هیکل کامیونی (بدنه اسبی کامیون) را که با دست ساخته بودم نشان دادم؛ چهره آقای نیازمند در آن لحظه را هیچوقت از یاد نمیبرم، انگار همین حالا بود، آنقدر خوشحال شد که کم مانده بود من را بغل کند؛ بعد از دیدن گاراژ، نیازمند رفت و گفت که یکی-دو روز بعد بروم وزارتخانه. وقتی رفتم، پرسید اگر ما حمایت کنیم تو کارخانه تولید کامیون راهاندازی میکنی؟ من هم که عشق تولید بودم سریع گفتم بله.
بعدها نیازمند در خاطراتش قندچی را به یک شخصیت در فیلمهای وسترن تشبیه کرده بود. او گفته بود که قندچی یک عادت همیشگی داشت: «میجنگید.» او جنگ را آغاز کرد و اولین کامیون را ساخت و در نمایشگاه دست آوردهای صنعتی ایران خودروهای ساخت خودش را برای شاه ایران به نمایش گذاشت که تعجب او را هم برانگیخت:
شاه ده دفعه از من پرسید که کسی بهت کمک کرده؟ گفتم نه. پرسید چیزی احتیاج داری؟ گفتم نه. حتی پرسید کمک مالی بهت شده؟ گفتم نه.
آخرین پادشاه ایران بعد از خروج از این غرفه و کسب رضایت، اولتیماتوم ششماهه وزارت اقتصاد را لغو کرد و اصغر قندچی با پروانه ساخت کامیون در ایران، کار خود را شروع کرد. پس از آن کار قندچی گرفت و به صنعتگر تبدیل شد.
بر اساس روحیاتش نام کارخانه را از شخصیت کاوه آهنگر گرفت و به عشق وطنش آن را «ایران کاوه» نامگذاری کرد. شرکت ماک آمریکا هم برای اولین بار خارج از خاک آمریکا، حاضر به همکاری با اصغر قندچی میشود. تمام تلاشی که او برای بهبود کیفیت قطعات ماک انجام داد باعث شد کامیونهای ماک ساخت ایران بهتر از ماکهای وارداتی به فروش برسند.
چون خیلی خوب امتحان پس داده بودند و کسانی که این ماکها را داشتند آنقدر راضی بودند که خود تبدیل به تبلیغ خوبی برای ماکهای ما شدند. آنطور که خود او میگوید درمجموع قیمت ماک تولیدی او در اندازههای کوچک و بزرگ ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار تومان بود و با تریلر و تمام قطعات جانبی یک ماک ایرانکاوه ۳۰۰ هزار تومان فروخته میشد؛ در حالی که ماک آمریکایی بدون تریلر حدود ۲۰۰ هزار تومان به فروش میرسید. زندگی به کام او پیش میرفت تا جایی که بیش از ۲ هزار نیروی کار داشت.

قندچی پس از انقلاب
او در سال ۱۳۵۷ به فکر تولید آخرین قطعات ماک در ایران ازجمله موتور افتاده بود که انقلاب اسلامی پیروز شد؛ او در بحبوحه انقلاب برای ابطال سفارش ۴ هزار قطعه به آمریکا سفر کرده بود. دوستانش به او تذکر دادند همانجا بماند و راهش را به سمت ایران پیش نگیرد اما او که برادرش جزو شهدای ۱۶ آذر بود به تهران بازگشت تا کار خود را ادامه دهد. از آمریکا که برگشت مستقیم سراغ کارخانه رفت:
همه را جمع کردم و در نطقی غرا به آنها گفتم مملکت اسلامی شده و کشور دنبال توسعه و پیشرفت است و بهتر است با توجه به شرایط و نیاز کشور ما هم تغییراتی بدهیم و پیشنهاد دادم تولید کامیون را کم کنیم و در عوض تولید وانت را به مجموعه اضافه کنیم. حتی گفتم میتوانیم به کارگرها هم وانت بدهیم تا بعد از کار با وانت کار کنند.
قندچی در دوران آغاز جنگ
او هر کاری از دستش برمیآمد برای حفظ این کارخانه انجام داد با این وجود تولید کارخانه تقریبا تعطیل شد. البته ایران کاوه شامل مصادرهها نشد و جان سالم به در برد ولی این سلامت دوام زیادی نداشت. جنگ آغاز شده بود و قندچی هم باید کامیونها را سرپا نگه میداشت. این روال ادامه داشت تا اینکه سال ۱۳۶۲ دولت اعلام کرد کارخانه باید تحت مالکیت و مدیریت سازمان گسترش دربیاید. مدیری از طرف سازمان به قندچی معرفی شد. قندچی باید اموالش را تحویل او میداد ولی در جریان انتقال درگیری پیش آمد و سر و کار اصغر قندچی به زندان اوین افتاد. مدتی در زندان بود تا اینکه از جبههها خبر میرسد کامیونها زمینگیر شدهاند و باید کاری کرد. یکراست سراغ او در اوین میروند و از قندچی میخواهند در هیبت زندانی راهی خرمشهر شود. او قبول میکند:
گفت خرمشهر و مرزهای کشور درگیر جنگ شده و نیروی زمینی عراق در حال پیشروی است ولی ما «تانکبر» نداریم تا تانکهای ارتش را به منطقه ببرند. تا این را گفت، چون آمار ماشینهای سنگین تانکربر را داشتم گفتم شما ۵۶۰ تانکبر دارید؛ گفت اینها همه خوابیده است و کار نمیکند، گفتم من راهشان میاندازم اما برای تعمیر و راهاندازی تانکبرها قطعه هم لازم بود. برای حل این مشکل بودجه نیاز بود. رفتند و آمدند گفتند بودجه نداریم. گفتم خود من بودجه کار را تامین میکنم. فردا صبح رفتم و ماشینها را دیدم و کار را شروع کردم و چند ساعتی نگذشت که توانستم ۲۰- ۱۵ ماشین را راه بیندازم. زمان جنگ که شد دیگر به ما قطعات بزرگ ماشینها را نمیدادند؛ ما معمولا از ماشینهای روسی، انگلیسی و آلمانی استفاده میکردیم و وقتی با مشکل تامین قطعات روبهرو میشدیم به کمک همدیگر وصلهپینه میکردیم. … ماشین درست کرده بودیم که موتورش ماک بود، بدنهاش بنز و دیفرانسیالاش چیز دیگری بود.

قندچی پس از جنگ دوباره به کارگاهش بازگشت و تا آخر عمر هم در این کارگاه کار کرد و تا پیش از بستری شدن در بیمارستان همچنان در آن مشغول به کار بود. او با قطعات باقی مانده از کامیونهای قدیمی خودش را سرگرم میکرد. آنجا حتی چندین کامیون را با همین قطعات سرهم کرده بود. کارخانه ایران کاوه که او موسس آن بود گرچه بعدها به شرکت سایپادیزل تغییر نام پیدا کرد و پس از ماک به تولید محصولات ولوو پرداخت و در چند سال اخیر هم به سراغ مونتاژ کامیونهای چینی رفته است، اما سوله ایران کاوه همچنان در خیابان قزوین پابرجاست و کامیونهای ماک همچنان در جادههای ایران تردد دارند.
*رضا نیازمند مؤسس سازمان مدیریت صنعتی و بنیانگذار سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران بود. وی نقش برجسته ایی در احداث کارخانجات تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، ماشینسازی اراک و آلومینیوم اراک در زمان مدیریت خود در سازمان گسترش و نوسازی صنایع داشته است. همچنین نقش ارزنده ایی در ایجاد صنایع مس سرچشمه و شرکت یوریران داشته است. در زمان تصدی وی بهعنوان معاونت صنایع در وزارت دکتر عالیخانی، شرکت ایران ناسیونال و ماک ایران تأسیس و شروع به کار کرد.
*برگزیدهای از صفحات ۱۳۴ تا ۱۳۸ کتاب «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران به روایت رضا نیازمند» است که به کوشش علیاصغر سعیدی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران، جامعهشناس و مورخ تاریخ اقتصادی ایران دوران پهلوی، منتشر شده است.






